کد مطلب:259329 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:154

بخشش با اعجاز
در «خرایج راوندی» آمده است: ابوهاشم گوید:

روزی امام حسن عسكری علیه السلام به مركب سوار شد و به صحرا رفت من هم در خدمت حضرتش رفتم. در راه بدهكاریم از قلبم خطور نمود و منقلب شدم.

آن حضرت توجهی به من كرد و فرمود: خدا بدهكاری تو را ادا خواهد كرد.

آن گاه حضرتش از روی زین خم شد و با تازیانه ی خود خطی بر روی زمین كشید و فرمود: یا اباهاشم! بردار و كتمان كن.

پیاده شدم، دیدم شمش طلا است. من آن را برداشتم و در كنار كفش خود نهادم و مسرور سوار شدم كه بدهكاریم ادا می شود. از قلبم خطور نمود كه زمستان در پیش است هزینه ی زمستان و لباس خانواده فراهم نیست، چه كنم؟

دوباره آن امام رؤوف به من نظری نمود و خم شد با تازیانه ی خود بر روی زمین خطی كشید و فرمود: بردار.

فرود آمدم، شمش نقره ای بود برداشتم و در كنار كفش دیگر پنهان كردم. پس از بازگشت محاسبه كردم طلا مطابق بدهكاری و نقره مطابق هزینه ی زمستان شد.